♥مرور♥

امروز:
ویرایش محتوی اسلایدر
عکس و مطالب عاشقانه عکس و مطالب عاشقانه عکس و مطالب عاشقانه
تاریخ:
بازدید: 715

دلمــــ را کهـــ مرور میکنــــم تمامــ آטּ از آטּ توستـــ

فقـط نقطهــ ای از آטּ خودمـــ …

رویــــ آטּ نقطهـــ هم میخ میکوبــــمـــ …

و قابــــ عکـــس تو را می آویـــزمـــ


می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : ,,,
تاریخ:
بازدید: 760

 

xxqt6yp9vtt1t5882hvy.gifکاشxxqt6yp9vtt1t5882hvy.gif

xxqt6yp9vtt1t5882hvy.gifما آدما شبیه قو بودیمxxqt6yp9vtt1t5882hvy.gif

xxqt6yp9vtt1t5882hvy.gifکه وقتی جفتمون می میرهxxqt6yp9vtt1t5882hvy.gif

xxqt6yp9vtt1t5882hvy.gifاونقدر فریاد   میزدیم تا بمیریم.xxqt6yp9vtt1t5882hvy.gif

xxqt6yp9vtt1t5882hvy.gifولیxxqt6yp9vtt1t5882hvy.gif

xxqt6yp9vtt1t5882hvy.gifحیف که ما آدماxxqt6yp9vtt1t5882hvy.gif

xxqt6yp9vtt1t5882hvy.gifوقتی جفتمون می میرهxxqt6yp9vtt1t5882hvy.gif

xxqt6yp9vtt1t5882hvy.gifفریاد می زنیم که نکنه از تنهایی بمیریمxxqt6yp9vtt1t5882hvy.gif


می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : ,,,

خدایی دیکه اینو ندیده بودین

i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i

زيپ شلوار دكتر شريعتي


می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : ,,,
تاریخ:
بازدید: 795

 

زندگی "زندگی" بـه من آموخـت . . .

 آدمها نـه " دروغ " می گویند
 نه زیر " حرفشان " می زنند
 . اگر " چیزی " می گویند . . .
 صرفا " احساسشان " درهمان لحظه سـت
 نبـایـد رویش " حساب " کرد

می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : ,,,
تاریخ:
بازدید: 720

 دکتری برای خواستگاری دختری رفت

 ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مامانت به عروسی نیاید

 آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:

 در سن یک سالگی پدرم مرد ومادرم برا اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خونه های مردم رخت و لباس میشست

 حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است

 نه فقط این بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است

 به نظرتان چکار کنم

 استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم

 به منزل برو و دست مامانت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی

 و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام     داد

 زیرا اولین بار بود که دستان مامانش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده وتماما تاول زده و ترک برداشته اند را  دید ، طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد.

 پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت:

 ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی

 من مادرم را به امروزم نمیفروشم

 چون اون زندگی را برای آینده من تباه کرد


می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : ,,,

ليست صفحات

تعداد صفحات : 14
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد